کودکان چاق در کلاسهای سوم تا شش ابتدایی نسبت به همسالان لاغرشان بیشتر، بدون توجه به جنسیتشان، نژاد، مهارتهای اجتماعی یا موفقیت تحصیلی در معرض بیشتر زورگویی همکلاسانشان قرار میگیرند.
پژوهشگران در دانشگاه آن بور در میشیگان که این تحقیق را انجام دادهاند، میگویند با توجه به شیوع چاقی در میان کودکان در آمریکا تعداد شاگردان چاق در مدارس بسیار زیاد شده است، به طوری که در برخی مدارس نیمی از دانشآموزان اضافه وزن دارند.
این بررسی که بر روی 821 پسر و دختر 11 ساله در کلاس سوم انجام شد، نشان داد که 17 درصد کودکان چاقند و 15 درصد آنها اضافه وزن دارند. یک چهارم این کودکان گزارش کردند که مورد زورگویی قرار گرفتهاند، گرچه مادران این کودکان گفتند که 45 درصد آنها آزار دیدهاند.
به گفته این پژوهشگران احتمال آزار دیدن یک کودک چاق نسبت به همکلاسی با وزن طبیعیاش، 63 درصد بیشتر بود. این میزان بالای مورد زورگویی قرار گرفتن در کودکان ربطی به پسر و دختر بودن آنها، سفیدپوست بودن یا نبودن یا فقر یا ثروت خانواده کودک نداشت.
به گفته این پژوهشگران والدین کودکان چاق مورد آزار قرار گرفتن فرزندانشان در مدرسه را از مهمترین نگرانیهای بهداشتی خود عنوان میکنند، و کودکان چاقی که مورد زورگویی قرار میگیرند، دچار افسردگی، اضطراب و تنهایی بیشتری میشوند.
آنها میگویند راه حل سادهای برای این مشکل وجود ندارد، و آزار دادن کودکان چاق بوسیله همکلاسیهایشان، ناشی از پیشداوری است که نسبت به افراد چاق در جامعه وجود دارد و کودکان هم از همان سنین پایین آن را از جامعه کسب میکنند.
آنها همچنین به این "دیدگاه فراگیر" در جامعه اشاره میکنند که کل مسئله چاقی را به نداشتن کنترل شخصی در مقابل غذا خوردن و ورزش نکردن به میزان کافی مربوط میکند در حالی که پدیده چاقی پیچیدهتر از اینهاست.
جالب است بدانید محققان دانشگاه مینهسوتا اعلام کردهاند دختران نوجوانی که در هنگام صرف وعدههای غذایی در کنار خانواده هستند 50 درصد کمتر از بقیه تمایل به مصرف مواد مخدر گوناگون دارند.
در کنار هم بودن اعضای خانواده در هنگام صرف وعدههای غذایی نهتنها به استحکام روابط میان والدین و فرزندان کمک میکند، بلکه مانع از بروز بسیاری از کجرویها در کودکان و نوجوانان میشود.
محققان با تحقیق بر روی 806 دختر نوجوان بالای 13 سال به مدت یک سال و بررسی وضعیت غذا خوردن آنها و مقایسه این موضوع با افراد مختلف تحت نظر که بعد از گذشت 5 سال نیز دوباره این افراد را مورد ارزیابی قرار دادند، متوجه شدند که گردهم بودن خانواده هنگام غذا خوردن بر رفتار کودکان تاثیری مستقیم دارد.
نتیجه این تحقیقات حاکی از آن بود که نوجوانانی که حالا 18 ساله هستند و حداقل 5 وعده از غذاها را در هفته در کنار اعضای خانواده میل میکنند 50 درصد کمتر به سراغ مواد مخدر و استفاده از انواع مواد شیمیایی برای آرامش خود میروند.
این تحقیقات نشان داد که غذا خوردن اعضای خانواده نهتنها در جلوگیری از بروز بسیاری از لغزشها در نوجوانان موثر است، بلکه نشانگر میزان قوت روابط عاطفی در خانواده نیز هست.
زیرا در خانوادههایی که در ظاهر باهم هستند، اما هرگز از نظر عاطفی در کنار هم نیستند، بسیاری از مواقع افراد به تنهایی غذا میخورند و به عبارتی ساعات غذا خوردن اعضای خانواده متفاوت است.
تاثیرات مثبت این کار بر فرزندان پسر خانواده نیز دیده میشود، اما شدت آن در دختران بیشتر بروز میکند.
منبع: natural news
تحقیقات روانشناسانه نشان میدهد افراد وقتی در مورد عناوین بامعنی گفتگو میکنند به مراتب خوشحالترند تا اینکه در مورد مسائل کوچک و جزیی صحبت کنند. برای مثال گفتگو در مورد آب و هوا یا مزه غذاها بسیار متفاوتتر از گفتگو در مورد فلسفه و تحصیلات و مذهب است.
بررسیها نشان داده در حدود 79 درصد از گفتگوها در مورد مسائل جزییتر زندگی و امور روزمره است و تنها در حدود 10 درصد از گفتگوها را مسائل مهمتر و ایدههای بزرگ تشکیل میدهند.
اما اگر بخواهید بدانید موضوعات مورد بحث همسران خوشبخت چیست به موارد زیر دقت نمایید:
1 ـ اوقات سخت شرمندگی زمانی هستند که اگر در مورد آنها به همسرتان نگویید به چه کسی میتوانید بگویید؟
2 ـ ترسها و نگرانیها ازجمله مواردی هستند که موجب سفیدی موهایتان میشوند. پس اگر در مورد آنها با همسرتان صحبت نکنید با کاهش تفاهم میانتان بر میزان آنها و قضاوتهای یکجانبهتان به خود صدمه میزنید.
3 ـ دوران کودکی شما و همسرتان و اینکه راحت بودهاید یا نه. آیا میتوانستهاید به راحتی برای خود دوست پیدا کنید. در مدرسه مشکلی داشتهاید یا نه همگی ازجمله مواردی هستند که به شناخت بهتر همسرتان و ایجاد تفاهم بیشتر میانتان کمک میکند.
4 ـ ارتباطات خانوادگی همسرتان با خانوادهاش بویژه قبل از ازدواج مشخصکننده نگاه کلی او به مقوله خانواده و شما و فرزندان که حالا خانواده اصلی او را تشکیل میدهید میباشد.
5 ـ گفتگو در مورد اتفاقات و حوادث پیش رو و چگونگی اتخاذ تصمیمات برای روبهرویی با آنها ازجمله مواردی است که کمک میکند تا شما و همسرتان مانند یک تیم هماهنگ عمل کنید تا به اهداف برسید و موانع را از پیش رو بردارید.
6 ـ اطلاع از علایق یکدیگر و حتی دانستن اینکه همسرتان به چه نوع برنامهها و فیلمهایی علاقه دارد و چه مکانهایی برایش جذابتر است موجب میشود که بتوانید با فراهم کردن محیطی دلپذیر آرامش او و صمیمیت خانواده را افزایش دهید و با ذهنی آمادهتر به سوی آینده گام بردارید.
منبع: yahoo personals
در همسایگی ما زوجی زندگی میکنند که در دانشگاه با هم آشنا شدهاند و علاقه آنها به یکدیگر بسیار زیاد بود. آنها چند ماه پس از نقل مکان به اینجا با ما آشنا شدند و مدتی بعد ما تبدیل به دوستان خوبی برای هم شدیم.
میراندا و جورج در حالی با یکدیگر ازدواج کردند که میراندا در یک شرکت بزرگ کارهای دفتری را انجام میداد و جورج نیز در یک شرکت بیمه کار گرفت.
میراندا با وجود داشتن صلاحیت لازم و برخورداری از مهارتهای کلامی و ارتباطی با افراد از زمره افراد مهرطلبی به شمار میرفت که اعتماد به نفس چندانی نداشت. به همین دلیل وابستگی زیادی به جورج داشت و حمایتهای همسرش از او برایش خیلی مهم بود. البته گاهی اوقات نیز توقعاتی که از جورج داشت در حد تواناییهای جورج
نبود.
مدتی بود که وضعیت شغلی جورج مانند سابق نبود و او برای این که در زندگی چندان دچار نقصان نشود نیاز به درآمد میراندا داشت.
چند ماهی از این وضعیت گذشت و میراندا که یک روز خیلی خسته بود خواست در مورد شرایط بد کاریاش با همسرش صحبت کند.
او گفت از کارم خسته شدهام و با خودم میگویم باید آن را رها کنم. مدیرم خیلی دستور میدهد و میخواهد همه کارها را من به تنهایی انجام دهم، اما صبر من هم حدی دارد.
در این زمان جورج که نگران امور مالی و زندگی بود احساس کرد چطور ممکن است میراندا در این شرایطی که ما نیاز به درآمد او داریم اینقدر خودخواه باشد و با کمی ناراحتی بخواهد کارش را ترک کند. اصلا به فکر خانواده نیست و بدون فکر تصمیم میگیرد.
پس با این هدف که رای میراندا را بزند عصبانی میشود و با ناراحتی میگوید بس کن. دیگر نمیخواهم چیزی در مورد غر زدنهایت بشنوم.
اما میراندا با خود فکر میکند من که نمیخواستم غر بزنم. او اصلا به فکر راحتی من نیست و به حرفهایم گوش نمیدهد. فقط بلد است داد بزند. من فقط نیاز به حمایت و دلداری او داشتم و گرنه خودم میدانم در چنین وضعیتی نباید کارم را رها کنم.
پس با عصبانیت بیشتر با گریه به اتاق دیگر میرود و در را میبندد.
در اینجا جورج فکر میکند که میراندا این کار را کرده که او احساس تقصیر کند. در واقع همیشه همین کار را میکند و با خود میگوید تا حرفی به او میزنم اتاق را ترک میکند و با این رفتار به من بیمحلی میکند. او فقط به فکر خودش
است.
این موضوع تبدیل به یک جنگ تلافی متقابل در آمد و تا مدتی روح این زن و شوهر را فرسوده کرد تا این که یک شب که به خانه ما آمده بودند ما موضوع را پیش کشیدیم تا بتوانیم کمکی به آنها بکنیم.
میراندا گفت تا میخواهم با جورج حرف بزنم نمیگذارد حرفم تمام شود و شروع به داد و بیداد میکند. او هنوز مرا نشناخته و نمیداند بدون فکر تصمیم نمیگیرم، اما اصلا متوجه منظورم نمیشود.
همسرم گفت میراندا تو که میدانی همسرت نمیتواند ذهنت را بخواند. واقعا منظور تو از این حرفها چه بوده؟ و میراندا گفت که فقط میخواسته به همسرش بگوید وضعیت کاریاش چندان خوشایند نیست، اما او به خاطر علاقه به زندگیاش با آن کنار میآید و در این راه نیاز به حمایت و همراهی شوهرش دارد.
مساله به همین سادگی بود، اما جورج فکر کرده شکایت به معنای اقدام علیه شرایط است و نگران وضعیت مالی خانواده در شرایطی که خودش دچار مشکل شده است.
او میخواسته با رفتار خود میراندا را از استعفا دور کند در صورتی که موضوع فقط کمی کمک و حمایت روحی و عاطفی بوده نه واقعا یک استعفای جدی.
در ضمن میراندا با ترک اتاق میخواسته به جورج بفهماند که نیاز به دلجویی دارد، اما جورج فکر کرده او با خودخواهی قصد سلطهجویی و بیمحلی به جورج را دارد و آن هم در شرایطی که فهمیده جورج نیازمند کمک مالی میرانداست.
اگر میراندا بدون گله و شکایت در آغاز به همسرش میگفت از آنجایی که شوهرش برایش مهم است میخواهد قدری او را حمایت کند و سپس مشکلش را میگفت شاید این همه مشکل ایجاد نمیشد و جورج هم اگر به جای این همه داد و فریاد فقط با یک جمله درکت میکنم همسرش را همراهی کرده بود همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود.
در آن شب با خودم فکر کردم که کاش همسران منظور واقعی خود را بگویند و هر جا هم که متوجه منظور هم نمیشوند به جای قضاوت منفی از طرف مقابل منظورش را بپرسند تا زندگی خیلی شیرین شود.