دانشمندان بخش روانشناسی در دانشگاه وین در تحقیقی تازه نظر دادهاند که موسیقی ولفگانگ آمادئوس موتزارت (1756 – 1791) برخلاف عقیده مشهور، بر مغز تأثیر محسوسی ندارد و باعث افزایش هوش نمیشود.
آنها از 15 سال پیش درباره پدیدهای تحقیق میکنند که در محافل آموزش ذهنی "معجزه موتزارت" خوانده شده است.شهرت دارد که موسیقی موتزارت هوش و ذکاوت کودکان را به طرز معجزهآسایی بالا میبرد.
دانشمندان دانشگاه وین اکنون با بررسی 39 کار مطالعاتی و انجام آزمونهای میدانی و آزمایشگاهی بر بیش از 3 هزار نفر به این نتیجه رسیدهاند که آهنگهای نابغه عالم موسیقی بر هوش انسان یا توان و ظرفیت مغزی تأثیر مثبتی ندارد.
یاکوب پیچنیگ، سرپرست تیم تحقیقاتی در انستیتوی روانشناسی دانشگاه وین به خبرنگاران گفته است: "من به همه توصیه میکنم که موسیقی موتزارت گوش کنند، چون بینهایت زیبا است، اما انتظار نداشته باشند که فقط با شنیدن موسیقی هوش آنها زیاد شود."
فرانسیس راوشر، روانشناس آمریکایی در سال 1993 با نشر مقالهای در نشریه علمی "نیچر" اظهار داشته بود که تحقیقات او نشان میدهد شنیدن موسیقی موتزارت باعث افزایش هوش میشود و قدرت تجسم را بیاندازه بالا میبرد.
خانم راوشر در مقاله خود گفته بود که شنیدن قطعه "سونات برای دو پیانو " (شماره 448) که موتزارت در سال 1781 تصنیف کرده است، بینهایت در بالا بردن ذکاوت مؤثر است.
مقاله خانم راوشر در محافل علمی توجه زیادی برانگیخت و بسیاری از والدین فرزندان خود را وادار میکردند برای بالا رفتن هوش ساعتها به موسیقی موتزارت گوش دهند.
پیش از این در سال 1999 کریستوفر چابریس روانشناس آمریکایی در اعتبار "معجزه موتزارت" تردید نشان داد. او نیز به این نتیجه رسیده بود که موسیقی کلاسیک بر هوش انسان اثر محسوسی باقی نمیگذارد.
بی بی سی
دوستی می گفت هر وقت اخبار بد را می شنوم دلشوره می گیرم و تصور می کنم اگر این اتفاق ناخوشایند برای خانواده ام بیفتد چه کنم؟ آیا توصیه می کنید در شرایطی قرار بگیرم که هیچ خبری اعصاب ام را بر هم نزند؟
به او گفتم مگر می شود این طور زندگی کرد و در بی خبری محض ماند؟ وقتی در زندگی روزمره مان در معرض استرس های مختلف قرار می گیریم باید بتوانیم آن ها را مدیریت کنیم و گر نه فرار کردن از آن ها و یا ماندن در این استرس ها ما را از پای در می آورد و باعث به وجود آمدن بیماری ها و اختلالات مختلف می شود.
تنظیم این که چه طور به محرک های محیطی پاسخ دهیم تا حدی در اختیار خودمان است. درست است که تیپ شخصیتی ما و نوع نگرش مان به مسایلی که به وقوع می پیوندند نقش مهمی در این باره دارند اما خودمان هم باید کمک کنیم تا بدن مان پاسخ مناسبی در مواقع لازم ارایه کند. مانند کسی که دزدگیر ماشین اش را طوری تنظیم می کند که فقط وقتی دزدی قصد ربودن آن یا صدمه زدن به آن را کرد، آژیر بزند اما شخص دیگری آن قدر آن را حساس می کند که تا از کنارش رد می شوید آژیر می زند.
باید به خودتان کمک کنید تا اضطرابی که به دلیل استرس های مختلف محیطی دچار آن می شوید در حد معقول و کنترل شده باشد. اگر نتوانید چنین تعادلی را در بدن تان ایجاد کرده و استرس ها را مدیریت کنید، اضطراب می گیرید و با علایم جسمی، روانی و هیجانی آن درگیر خواهید شد.
بعضی ها دلشوره می گیرند، برخی مشکلات معده و تپش قلب، بعضی دیگر علامت های رفتاری مانند ناخن جویدن، و... که بارها در موردش شنیده اید.
این که کسی بخواهد به جای رفتار صحیح و ارزشمند، از مشکلات فرار کند در واقع به یک مکانیسم ناپخته روی آورده است. ما فقط به کسانی که بیمار هستند و مبتلا به وسواس فکری هستند(یعنی مدام یک فکر آزاردهنده در ذهن شان می آید و تکرار می شود) و تحت درمان هستند توصیه می کنیم دنبال اخبار بد نروند، صفحه حوادث را نخوانند و یا اگر در خیابان با دعوای کسانی مواجه شدند، از آن جا دور شوند. اما در مورد دیگر افراد توصیه می کنیم به جای این که سرشان را مانند کبک در برف بکنند و در این خیال باشند که هیچ خبری نیست، با واقعیات رو به رو شوند و آن را آن طور که هست، ببینند.
اگر شما جزو کسانی هستید که نمی دانید چه طور باید از دست این دلشوره ها رها شوید و مدام با آن درگیر هستید، چند توصیه ساده برای تان دارم. بهتر است این توصیه ها را عملی کنید و اگر پاسخ مناسب دریافت نکردید و همچنان دلشوره داشتید به پزشک مراجعه کنید:
کلاه خودتان را قاضی کنید:
یک کاغذ و قلم بردارید و بنویسید چند وقت است که بدون دلیل منتظر دریافت خبرهای بد هستید و مدام دلشوره دارید؟ اگر فرزندتان دیر کند می گویید حتما تصادف کرده؟! اگر تلفن زنگ بزند و قطع شود دلهره می گیرید که حتما کسی می خواسته خبر بدی را به شما بدهد اما تماس اش قطع شده است؟!
حالا بنویسید چند بار این دلشوره ها واقعا صحت داشته و اضطراب شما به دلیل آن محرک واقعی بیرونی بوده است؟ سپس کلاه خودتان را قاضی کنید و دریابید که نباید همه چیز را تعمیم داد و در آینده که دلشوره گرفتید یادتان بیاید انتهای این ماجرا چیزی نخواهد بود و تا چند لحظه دیگر همسرتان می آید و می گوید که در ترافیک بوده یا شارژ تلفن اش تمام شده است، به همین سادگی.
ذهن خوانی، ممنوع! پیش داوری را کنار بگذارید:
اگر می بینید همکارتان در حال گفتگو با رییس است و نگاهی به شما می اندازد یا با آمدن تان حرف اش را قطع می کند بی جهت دلشوره نگیرید که حتما درباره شما صحبت می کرده و باید تا پایان روز منتظر وقوع حادثه بدی باشید.
در مورد آنچه شما را می آزارد با یک هم راز صحبت کنید:
کسی که قابل اعتماد باشد و از نظر شخصیتی مانند شما نباشد (اهل دلشوره نباشد) می تواند گوش شنوای شما شود و انرژی مثبت بدهد و باعث شود شما با گفتن و گفتن از بار استرس و غمی که در دل دارید بکاهید. البته باید دقت کنید سفره دل تان را پیش هر کسی باز نکنید.
از تکنیک های آرام سازی استفاده کنید:
انجام بعضی حرکات نرمشی یا شل و سفت کردن عضلات می تواند کمک کننده باشد و از اضطراب و دلشوره تان بکاهد. حتما و حتما ساعتی را به خودتان اختصاص دهید و آن کاری را که مایه لذت تان است انجام دهید.
اگر همه لحظات شبانه روز درگیر همسر و فرزند و کار باشید و اصلا خودتان را فراموش کنید، کم می آورید و به مرور حتی در انجام وظایف خود در قبال آن ها نیز موفق نخواهید شد. شاید در این یک ساعت دل تان بخواهد پیاده روی کنید، مجله بخوانید، یا دوستی را ملاقات کنید. این که اهل معاشرت باشید می تواند در کاهش دغدغه و دلشوره شما موثر باشد.
اگر هیچ کدام از توصیه ها فایده نکرد و همچنان مشکل باقی بود، قدم پنجم مراجعه به روان پزشک است که بتواند در کاهش اضطراب کمک تان کند
رویکردی که ویلهلم وونت در آغاز روانشناسی نوین بنا نهاد مبتنی بر جنبه هشیار و ضمیر خودآگاه بود. در واقع تا پیش از فروید روانشناسان تلاش میکردند که ابعاد آشکار و هویدای روان و شخصیت انسان را مورد بررسی و کنکاش قرار دهند.
با پدیدار گشتن مکتب روانکاوی و گسترش آرا و اندیشههای فروید جنبه پنهان شخصیت و در واقع ضمیر ناخودآگاه و ناهشیار انسان از حاشیه به متن وارد شد.
از سوی دیگر طرح مدل ساختاری شخصیت در قالب مفاهیم نهاد، خود و فراخود از سوی فروید موجبات شکلگیری نظریات شخصیتی بعدی را فراهم کرد. در این مقاله برآنیم تا به بررسی آرا و نظریات فروید پیرامون شخصیت بپردازیم.
بنیانگذار روانکاوی
زیگموند فروید نورولوژیست و روانپزشک اتریشی (1939ـ1856) که از وی به عنوان بنیانگذار مکتب روانکاوی در تاریخ روانشناسی نوین یاد میشود از جمله نوابغی است که نظریاتش با وجود قریب به گذشت 70 سال از مرگش همچنان مورد توجه دانشمندان و روانشناسان با رویکردهای مختلف است. فروید که رشته پزشکی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده بود در سال 1891 درجه دکترای خود را دریافت کرد ولی برخلاف رشته تحصیلی خود به پژوهش پیرامون علل بیماریهای روانی پرداخت.
در این میان مصاحبت با افرادی همچون ژان شارکو پزشک معروف فرانسوی و ژوزف بروئر موجب شکلگیری زمینههای نظام روانکاوی در اندیشه وی شد. در سال 1896 فروید اصطلاح روانکاوی را برای توضیح و تبیین روش خود برگزید، روشی که امروزه با وجود پدیدآمدن مکاتب و رویکردهای مختلف همچنان مورد توجه برخی از روانشناسان است.
بینشهای عمیق و مطالعات گسترده وی در مورد علل روان رنجوری و به ویژه تعارضات جنسی، موجبات انزوای حرفهای وی را فراهم آورد تا جایی که تا مدتها نه تنها از همکاری دوستانش محروم شده بود بلکه هیچ درمانجویی نیز به وی مراجع نمیکرد. با وجود این، چنین انزوایی موجب یاس فروید نشد و خود وی چنین مخالفتهایی را به عنوان مقاومتهایی طبیعی در برابر عقاید نهی شده (تابو) تعبیر کرد.
هرچند فروید در طول دوران حیات علمی خویش همواره تلاش نمود که نگاه نقادانه نسبت به اندیشههایش را فراموش نکند ولی گهگاه جزماندیشی و تعصب در باب روانکاوی، جدالهای علمی و نزاعهای فکری با شاگردانش را به دنبال داشت. این مساله تا بدانجا ادامه داشت که روانشناسان متبحری چون آدلر ویونگ مجبور به ترک انجمن روانکاوی شدند. با وجود آنکه مداومت در کار و پژوهش فروید را به روانشناسی مطرح در جهان تبدیل کرده بود ولی چنین شهری موجب نشد که فروید از 18 ساعت کار روزانه خود اندکی بکاهد بلکه همه انرژی خویش را مصروف تبیین نظریهها و عقایدش نمود. در نهایت هنگامی که توانست جامعترین نظریه شخصیت را به عنوان میراث خویش به جامعه روانشناسی تقدیم کند در 85 سالگی بر اثر سرطان استخوان در گذشت.
نظریه شخصیت
برخی براین اعتقادند که نظریه شخصیت فروید همچون شخصیت خود فروید پیچیده است. وی شخصیت را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داده است. در این میان فروید معتقد است 2 نیروی اساسی یعنی اروس (Eros) که نیروی زندگی است و تاناتوس(thanatos) که نیروی مرگ و پرخاشگری است شخصیت را به حرکت در میآورند.
انسان همواره خواهان ارضای فوری امیال خویش است ولی ارضای چنین امیالی به دلیل وجود مقررات اجتماعی همواره ممکن نخواهد بود و به همین دلیل با تعارضهای اجتناب ناپذیری مواجهمیشود. در کنار چنین تعارضاتی، افراد تلاش میکنند که با به کارگیری مکانیزمهای دفاعی از بروز غیر قابل کنترل تکانههای جنسی و پرخاشگری خود جلوگیری کنند. مسلماً بدون تمسک به چنین مکانیزمهایی «تمدن بشری به جنگلی از انسانهای حیوان صفت تجاوزگر و ویرانگر تبدیل خواهد شد.» در واقع اساس نظریه شخصیت فروید برمحور تعارضات ناهشیاری است که افراد به واسطه استفاده از مکانیزمهای دفاعی از بروز و ظهور غیرقابل کنترل آنها در جامعه جلوگیری میکنند.
سطوح شخصیت
فروید در نخستین تقسیم بندی خود شخصیت را به 3 سطح تقسیم کرد:
1ـ سطح هشیار«conscious»:
2ـ سطح ناهشیار «unconscious»:
3ـ سطح نیمه هشیار«preconscious» :
ساختار شخصیت
پس از بررسی سطوح سهگانه شخصیت به بررسی نظریه ساختار شخصیت که توسط فروید مطرح شده و نقش بسیار مهمی در تحولات مربوط به روانشناسی شخصیت از خود برجای گذاشته میپردازیم. هرچند ذکر یک نکته ضروری است که طرح مدل ساختاری در واقع تجدید نظری بر نظریه سطوح شخصیت است که تحت عنوان مدل مکان نگاری یادشده است.
فروید در تحلیل آناتومی شخصیت سه ساختار کلیدی را به ترتیب ذیل ذکر میکند که عبارتند از:
1. نهاد(id) :
نهاد در واقع از مجموعه غرائز و کیفیات روانی به ارث برده شده تشکیل شده است. در مقایسه با نظریه سطوح شخصیت، نهاد مترادف با سطح ناهشیار شخصیت است و در واقع پایه اصلی شخصیت را تشکیل میدهد. نهاد مطابق با اصل لذت (pleasure principle) عمل میکند و تلاش میکند که به حداکثر لذت وحداقل تنش دست یابد. آنچه برای نهاد اهمیت دارد ارضای فوری نیازها بدون توجه به واقعیت و محدودیتهاست. در واقع هیچ اصل و قاعدهای برای نهاد جز اصل لذت تعریف نشده و همه چیز در اصل لذت خلاصهمیشود. برخی نهاد را به نوزادی تشبیه کردهاند که برای حصول هدف خویش دست به هرکاری میزند و بدون توجه به محدودیتهای محیط در صدد تحقق هدف خویش است.2. خود«ego»:
برای فهم بهتر مساله میتوان آنگونه که خود فروید اشاره کرده رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد. سوارکار نماد خود و اسب نماد نهاد و امیال مربوط به آن است. بدون شک اسب بدون سوارکار در واقع کنترلی برخود ندارد و هر آن اگر رم کند میتواند حادثه تلخی را پدید آورد. در واقع اگر فرد تابع جنبه منطقی شخصیت یعنی خود نباشد ناچار تحت کنترل امیال و غرائز نهاد قرارخواهد گرفت.
3. فراخود «superego»:
فراخود همچون نهاد عمدتاً ناهشیار است و به عنوان «حربه اخلاقی شخصیت» به کارمیرود و مانع تحقق امیال و غرائز نهاد میشود. فراخود را میتوان با وجدان اخلاقی یا عقل عملی کانت مترادف دانست. ذکر این نکته ضروری است که نباید از سخنان و آراء فروید چنین برداشت شود که نهاد، خود و فراخود 3 چیز مجزا و منفک از هم هستند بلکه این سه درکنار هم و در تعامل و گاهی در تقابل با یکدیگر شخصیت را شکل میدهند. در واقع در شخص بهنجار این 3 بخش در تعامل با یکدیگر عمل میکنند و عدم هماهنگی میان این سه بخش نابهنجاری را به دنبال دارد. به همین دلیل میتوان از نهاد به عنوان جزء زیستی، از خود به عنوان جزء روانی و از فراخود به عنوان جزء اجتماعی شخصیت نام برد.
منابع:
1ـ پروچاسکا جیمزاو، نورکراس جان سی، نظریههای روان درمانی، ترجمه یحیی سید محمدی، انتشارات رشد، 1387
2ـ پورافکاری نصرتالله، فرهنگ جامع روانشناسی روانپزشکی و زمینههای وابسته، فرهنگ معاصر، 1386
3ـ شولتز دوان پی، شولتز سیدنی الن، نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر ویرایش، 1386
4ـ سیاسی علی اکبر، نظریههای شخصیت یا مکاتب روانشناسی، دانشگاه تهران، 1388
فروید در کنار نهاد که تابع اصل لذت است و خود که مطابق اصل واقعیت عمل میکند قلمرو دیگری از شخصیت را تحت عنوان «فراخود» معرفی میکند. در واقع فراخود «نمودار درونی ارزشهای دیرین و کمال مطلوبهای اجتماع است؛ آنچنان که والدین و مربیان آنها را به کودک شناسانده و با سیستم کیفر و پاداش، ذهنی او کردهاند» (سیاسی، 1388، ص 9).دومین ساختار شخصیت تحت عنوان خود [من] نامیده میشود که بخش منطقی شخصیت را تشکیل میدهد. اصل حاکم براین بخش اصل واقعیت reality Principle است. در واقع «خود» تلاش میکند با استمداد گرفتن از عقل و با توجه به شرایط زمان و مکان به ارضای تکانههای نهاد بپردازد. نکته مهم در اینجاست که خود تلاش نمیکند که مانع ارضای تکانههای نهاد شود بلکه تحقق آنها را به تاخیر میاندازد تا شرایط تحقق آنها فراهم شود. در واقع «خود» نقش کنترلی را برتکانههای نهاد اعمال میکند.در کنار دو سطح هشیار و ناهشیار فروید از سطحی به نام نیمههشیار سخن به میان میآورد که حلقه اتصال دو سطح دیگر است. در واقع سطح نیمه هشیار همچون پلی عمل میکند که میان قلمرو ناهشیار و قلمرو هشیار پیوند برقرار میکند. خاطرات و افکاری که ما در لحظه حال از آنها آگاه نیستیم یا با وجود اراده کردن برای برزبان آوردن آنها نمیتوانیم در مورد آنها سخن بگوییم ولی با گذشت اندک زمانی ناگهان آن مطالب در ذهنمان نقش میبندند همگی در قلمرو نیمههوشیار قرار میگیرند. فروید برای فهم سطوح بالا از مثال کوه یخ شناور در دریا استفاده میکند. مسلماً هنگامی که کوه یخی در دریا شناور است تنها بخش کوچکی از این کوه یخی قابل مشاهده است و بخش وسیع آن در زیر آب قرار دارد. فروید سطح هشیار را همان بخش قابل مشاهده و هویدا میداند و بخش پنهان و نادیدنی کوه یخی را سطح ناهشیارشخصیت تلقی میکند. این سطح که به اعتقاد فروید مهمترین و بزرگترین بخش شخصیت است به عنوان مخزن غرائز و امیالی در نظر گرفته میشود که محرک اصلی اعمال و رفتار انسان است. این سطح که برخی از آن به عنوان ضمیر ناخودآگاه نیز تعبیر میکنند بخشی است که روانکاوی برآن متمرکز شده است. بدون شک بررسی چنین سطحی از شخصیت با ابزار تجربی و آزمایشگاهی امکانپذیر نیست. به همین دلیل فروید به دو شیوه تداعی آزاد و تفسیر رو یا روی میآورد.فروید در توصیف سطح هشیار شخصیت بیش از همه برجنبه محدود بودن آن اشاره میکند. در واقع تمام احساسات و تجربیاتی که ما در لحظه خاص از آن آگاه هستیم در قلمرو هشیاری قرار میگیرد.اعتماد به نفس و محبوبیت
اگر از آنهایی هستید که در کنکور سراسری جزو رتبههای یک تا 10 بودهاید و در دانشگاه همیشه نمره اول کلاس را میآوردهاید، متاسفانه امکان کمتری برای محبوب شدن دارید. شکست خوردهها معمولا از آدمهای همیشه موفق خوششان نمیآید. با این حال هیچ چیز به اندازه طرز برخورد شما با آنها، زمینهساز ایجاد دوستی یا دشمنی میانتان نیست.
داشتن اعتماد به نفس کاذب شما را آسیبپذیر میکند. اینکه مدل ماشین یا لباسهای مارکدارتان دستاویزتان برای اعتماد به نفس باشد، از نمونههای اعتماد به نفس کاذب به حساب میآید که اسم دیگر آن را «فخر فروشی» یا «تکبر» گذاشتهاند. این شکل اعتماد به نفس بشدت شکستپذیر و از بین رفتنی است. کافی است یکی دیگر از بچههای دانشکده ماشینی مدل بالاتر سوار شود یا کفشهایش را در سفر تابستانه اش به فلان کشور اروپایی خریده باشد.
البته این فقط اعتماد به نفس کاذب نیست که دیگران را از شما دور و رابطهها را تیره و تار میکند. حتما در میان دوستان یا همدانشگاهیهای جوانتان هستند کسانی که با اعتماد به نفس آزاردهنده بلای جانتان شدهاند. انصاف هم که بدهید اعتماد به نفسشان کاذب نیست و خیلی هم بجا و مسلم است.
مثلا آنهایی که شاگرد اول کلاس هستند و بسیار هم افتاده و متواضع. درسها را پیش از آنکه استاد بخواهد، آماده میکنند و آخر ترم هم جزو کسانی هستند که همه کارهای عملی را تمام و کمال آماده کرده و تحویل استاد میدهند. موقع امتحانات کاملا آمادهاند و یک جلسه غیبت هم نداشتهاند. این آدمها با اینکه کاری به شما ندارند، اما وجودشان برای جمع شما آزاردهنده و مخل آسایش است.
این آدمها الگوی جمعاند و همیشه به عنوان یک مثال نقض برنامه جمع را برای دو در کردن و در رفتن از زیر بار مسوولیت دچار اختلال میکنند. این اعتماد به نفس آزار دهنده به اندازه اعتماد به نفس کاذب میتواند روی اعصابتان برود.
به هر ترتیب، شکست خوردههایی که اعتماد به نفسشان طی زمان در هم شکسته و فرو ریخته شده است، چندان دل خوشی از آدمهایی که با اعتماد به نفس با دیگران و زندگی برخورد میکنند، ندارند. شما به عنوان یک آدم با «اعتماد به نفس» همیشه در معرض خطر حسادت دیگران قرار دارید و باید قید محبوبیت عمومی را بزنید.
همه چیز زیر سر کودکیمان است
با اینکه ریشه همه چیز، همه موفقیتها و عقدههای دوره جوانی را در کودکی آدم میدانند، اما ناامید نشوید. هیچوقت برای داشتن اعتماد به نفس دیر نیست. جوانی بهترین زمان برای ساختن آینده است و داشتن اعتماد به نفس یکی از ضروریترین چیزهایی است که برای ساختن آینده به آن نیاز دارید.
داشتن ظاهری خوشایند، پول و درآمد کافی یک شغل حسابی و حتی اخلاق و رفتار خوبی که دیگران را تحتتاثیر قرار بدهد، میتواند اعتماد به نفس شما را بالا ببرد. با اینکه خیلی از آدمها اعتماد به نفس کاذب یا آزاردهنده دارند اما یادتان باشد که به هر حال آنها هم برای داشتنش زحمت کشیده و تلاش کردهاند.
ایرج که دانشجوی علوم ارتباطات است، از اینکه در یک دانشگاه معتبر درس میخواند، احساس اعتماد به نفس میکند. او میگوید: «دایره اعتماد به نفس آدم را جامعه و ارزشهایش تعیین میکند. داشتن تحصیلات عالی در نگاه جامعه، یک امتیاز به حساب میآید و وقتی تو صاحب آن امتیاز باشی، احساس اعتماد به نفس میکنی.»
او معتقد است: «مرز میان اعتماد به نفس کاذب و واقعی به اندازه یک تار مو است. اگر حواسمان را جمع نکنیم، امکان اینکه به یک آدم مغرور که معلوم نیست به چیاش مینازد، تبدیل میشویم و این یعنی اعتماد به نفس کاذب.»
روانشناسها میگویند اگر خانوادهها از کودکی شما را به خاطر انجام کارهای پسندیده تشویق کرده باشند، در جوانی میتوانید به نسبت دوستان دیگرتان از موفقیتهای اجتماعی و کاری بیشتری برخوردار شوید.
گاهی اوقات عقدهها و کمبودهای زمان کودکی، شما را آنقدر از خودتان دلزده میکند که در جوانی هم امکان خلاصی از آن را ندارید. با این حال، هرگز ناامید نشوید و یادتان باشد که داشتن اعتماد به نفس یک امر اکتسابی است و لازم نیست حتما در ذات و نهادتان قرار داده شده باشد!
تقویت میکنیم
با وجود همه حسادتها و کارشکنیها همه انسانها در نهان از داشتن اعتماد به نفس لذت میبرند و برای داشتنش به هر دری میزنند. احتمالا آدمهای بسیاری را دور و برتان میشناسید که با وجود امتیازات لازم برای داشتن اعتماد به نفس از داشتنش محرومند. کسانی که شما در موردشان میگویید: «مشکلش اینه که اعتماد به نفس نداره.»
روانشناسها معتقدند برای داشتن اعتماد به نفس باید تمرین کرد و اصولا سیستم پیشنهادیشان این است که در یک روند زمانبر به این گنج راهگشا دست پیدا کنید و لحظهای از تقویت کردنش دستبر ندارید. به اعتقاد آنها انسانها بویژه در سن جوانی به داشتن اعتماد به نفس نیاز دارند. در اینصورت است که میتوانید شغل دلخواه یا همسر مورد نظرتان را پیدا کنید. برای اینکه بتوانید به صاحب کارتان بقبولانید که برای این شغل بهترین گزینه هستید، ابتدا باید خودتان از بهترین بودن مطمئن شوید.
روانشناسها میگویند شرایط اجتماعی هم میتواند برماندگاری اعتماد به نفس اثر بگذارد. گاهی ممکن است بر اثر حادثه یا اتفاقی اعتماد به نفس واقعیتان را از دست بدهید. اعصابتان به هم بریزد و از ادامه کار و زندگی باز بمانید.
به هر حال به گفته آنها شما باید اعتماد به نفس رادر خودتان درونی و آن را تحلیل و تجزیه کنید. بدانید که به خاطر داشتن کدام امتیاز است که به خودتان مطمین هستید؟ آیا در زمینه کاری به قدر کافی خبره هستید؟ اگر به عنوان یک آدم شوخ طبع مشهورید، آیا به نظر خودتان به اندازه لازم درک و شعور فهم و انتقال طنز را به دیگران دارید؟ شما باید همیشه در حال تقویت اعتماد به نفستان باشید و حواستان به عوامل مخربی که آمادهاند تا هر لحظه اعتماد به نفس شما را در هم بکوبند.