باستان‌ شناسی در اعماق شخصیت

رویکردی که ویلهلم وونت در آغاز روانشناسی نوین بنا نهاد مبتنی بر جنبه هشیار و ضمیر خودآگاه بود. در واقع تا پیش از فروید روانشناسان تلاش می‌کردند که ابعاد آشکار و هویدای روان و شخصیت انسان را مورد بررسی و کنکاش قرار دهند.

با پدیدار گشتن مکتب روانکاوی و گسترش آرا و اندیشه‌های فروید جنبه پنهان شخصیت و در واقع ضمیر ناخودآگاه و ناهشیار انسان از حاشیه به متن وارد شد.

از سوی دیگر طرح مدل ساختاری شخصیت در قالب مفاهیم نهاد، خود و فراخود از سوی فروید موجبات شکل‌گیری نظریات شخصیتی بعدی را فراهم کرد. در این مقاله برآنیم تا به بررسی آرا و نظریات فروید پیرامون شخصیت بپردازیم.

بنیانگذار روانکاوی

زیگموند فروید نورولوژیست و روانپزشک اتریشی (1939ـ1856) که از وی به عنوان بنیانگذار مکتب روانکاوی در تاریخ روانشناسی نوین یاد می‌شود از جمله نوابغی است که نظریاتش با وجود قریب به گذشت 70 سال از مرگش همچنان مورد توجه دانشمندان و روانشناسان با رویکردهای مختلف است. فروید که رشته پزشکی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده بود در سال 1891 درجه دکترای خود را دریافت کرد ولی برخلاف رشته تحصیلی خود به پژوهش پیرامون علل بیماری‌های روانی پرداخت.

در این میان مصاحبت با افرادی همچون ژان شارکو پزشک معروف فرانسوی و ژوزف بروئر موجب شکل‌گیری زمینه‌های نظام روانکاوی در اندیشه وی شد. در سال 1896 فروید اصطلاح روانکاوی را برای توضیح و تبیین روش خود برگزید، روشی که امروزه با وجود پدیدآمدن مکاتب و رویکردهای مختلف همچنان مورد توجه برخی از روانشناسان است.

بینش‌های عمیق و مطالعات گسترده وی در مورد علل روان رنجوری و به ویژه تعارضات جنسی، موجبات انزوای حرفه‌ای وی را فراهم آورد تا جایی که تا مدت‌ها نه تنها از همکاری دوستانش محروم شده بود بلکه هیچ درمانجویی نیز به وی مراجع نمی‌کرد. با وجود این، چنین انزوایی موجب یاس فروید نشد و خود وی چنین مخالفت‌هایی را به عنوان مقاومت‌هایی طبیعی در برابر عقاید نهی شده (تابو) تعبیر کرد.

هرچند فروید در طول دوران حیات علمی خویش همواره تلاش نمود که نگاه نقادانه نسبت به اندیشه‌هایش را فراموش نکند ولی گهگاه جزم‌اندیشی و تعصب در باب روانکاوی، جدال‌های علمی و نزاع‌های فکری با شاگردانش را به دنبال داشت. این مساله تا بدانجا ادامه داشت که روانشناسان متبحری چون آدلر ویونگ مجبور به ترک انجمن روانکاوی شدند. با وجود آن‌که مداومت در کار و پژوهش فروید را به روانشناسی مطرح در جهان تبدیل کرده بود ولی چنین شهری موجب نشد که فروید از 18 ساعت کار روزانه خود اندکی بکاهد بلکه همه انرژی خویش را مصروف تبیین نظریه‌ها و عقایدش نمود. در نهایت هنگامی که توانست جامع‌ترین نظریه شخصیت را به عنوان میراث خویش به جامعه روانشناسی تقدیم کند در 85 سالگی بر اثر سرطان استخوان در گذشت.

نظریه شخصیت

برخی براین اعتقادند که نظریه شخصیت فروید همچون شخصیت خود فروید پیچیده است. وی شخصیت را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داده است. در این میان فروید معتقد است 2 نیروی اساسی یعنی اروس (Eros) که نیروی زندگی است و تاناتوس(thanatos) که نیروی مرگ و پرخاشگری است شخصیت را به حرکت در می‌آورند.

انسان همواره خواهان ارضای فوری امیال خویش است ولی ارضای چنین امیالی به دلیل وجود مقررات اجتماعی همواره ممکن نخواهد بود و به همین دلیل با تعارض‌های اجتناب ناپذیری مواجه‌می‌شود. در کنار چنین تعارضاتی، افراد تلاش می‌کنند که با به کارگیری مکانیزم‌های دفاعی از بروز غیر قابل کنترل تکانه‌های جنسی و پرخاشگری خود جلوگیری کنند. مسلماً بدون تمسک به چنین مکانیزم‌هایی «تمدن بشری به جنگلی از انسان‌های حیوان صفت تجاوزگر و ویرانگر تبدیل خواهد شد.» در واقع اساس نظریه شخصیت فروید برمحور تعارضات ناهشیاری است که افراد به واسطه استفاده از مکانیزم‌های دفاعی از بروز و ظهور غیرقابل کنترل آنها در جامعه جلوگیری می‌کنند.

سطوح شخصیت

فروید در نخستین تقسیم بندی خود شخصیت را به 3 سطح تقسیم کرد:

1ـ سطح هشیار«conscious»:

2ـ سطح ناهشیار «unconscious»:

3ـ سطح نیمه هشیار«preconscious» :

ساختار شخصیت

پس از بررسی سطوح سه‌گانه شخصیت به بررسی نظریه ساختار شخصیت که توسط فروید مطرح شده و نقش بسیار مهمی در تحولات مربوط به روانشناسی شخصیت از خود برجای گذاشته می‌پردازیم. هرچند ذکر یک نکته ضروری است که طرح مدل ساختاری در واقع تجدید نظری بر نظریه سطوح شخصیت است که تحت عنوان مدل مکان نگاری یادشده است.

فروید در تحلیل آناتومی شخصیت سه ساختار کلیدی را به ترتیب ذیل ذکر می‌کند که عبارتند از:

1. نهاد(id) :

نهاد در واقع از مجموعه غرائز و کیفیات روانی به ارث برده شده تشکیل شده است. در مقایسه با نظریه سطوح شخصیت، نهاد مترادف با سطح ناهشیار شخصیت است و در واقع پایه اصلی شخصیت را تشکیل می‌دهد. نهاد مطابق با اصل لذت (pleasure principle) عمل می‌کند و تلاش می‌کند که به حداکثر لذت وحداقل تنش دست یابد. آنچه برای نهاد اهمیت دارد ارضای فوری نیازها بدون توجه به واقعیت و محدودیت‌هاست. در واقع هیچ اصل و قاعده‌ای برای نهاد جز اصل لذت تعریف نشده و همه چیز در اصل لذت خلاصه‌می‌شود. برخی نهاد را به نوزادی تشبیه کرده‌اند که برای حصول هدف خویش دست به هرکاری می‌زند و بدون توجه به محدودیت‌های محیط در صدد تحقق هدف خویش است.

2. خود«ego»:

برای فهم بهتر مساله می‌توان آن‌گونه که خود فروید اشاره کرده رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد. سوارکار نماد خود و اسب نماد نهاد و امیال مربوط به آن است. بدون شک اسب بدون سوارکار در واقع کنترلی برخود ندارد و هر آن اگر رم کند می‌تواند حادثه تلخی را پدید آورد. در واقع اگر فرد تابع جنبه منطقی شخصیت یعنی خود نباشد ناچار تحت کنترل امیال و غرائز نهاد قرارخواهد گرفت.

3. فراخود «superego»:

فراخود همچون نهاد عمدتاً ناهشیار است و به عنوان «حربه اخلاقی شخصیت» به کارمی‌رود و مانع تحقق امیال و غرائز نهاد می‌شود. فراخود را می‌توان با وجدان اخلاقی یا عقل عملی کانت مترادف دانست. ذکر این نکته ضروری است که نباید از سخنان و آراء فروید چنین برداشت شود که نهاد، خود و فراخود 3 چیز مجزا و منفک از هم هستند بلکه این سه درکنار هم و در تعامل و گاهی در تقابل با یکدیگر شخصیت را شکل می‌دهند. در واقع در شخص بهنجار این 3 بخش در تعامل با یکدیگر عمل می‌کنند و عدم هماهنگی میان این سه بخش نابهنجاری را به دنبال دارد. به همین دلیل می‌توان از نهاد به عنوان جزء زیستی، از خود به عنوان جزء روانی و از فراخود به عنوان جزء اجتماعی شخصیت نام برد.

منابع:

1ـ پروچاسکا جیمزاو، نورکراس جان سی، نظریه‌های روان درمانی، ترجمه یحیی سید محمدی، انتشارات رشد، 1387

2ـ پورافکاری نصرت‌الله، فرهنگ جامع روانشناسی روانپزشکی و زمینه‌های وابسته، فرهنگ معاصر، 1386

3ـ شولتز دوان پی، شولتز سیدنی الن، نظریه‌های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر ویرایش، 1386

4ـ سیاسی علی اکبر، نظریه‌های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، دانشگاه تهران، 1388

فروید در کنار نهاد که تابع اصل لذت است و خود که مطابق اصل واقعیت عمل می‌کند قلمرو دیگری از شخصیت را تحت عنوان «فراخود» معرفی‌ می‌کند. در واقع فراخود «نمودار درونی ارزش‌های دیرین و کمال مطلوب‌های اجتماع است؛ آنچنان که والدین و مربیان آنها را به کودک شناسانده و با سیستم کیفر و پاداش، ذهنی او کرده‌اند» (سیاسی، 1388، ص 9).
دومین ساختار شخصیت تحت عنوان خود [من] نامیده می‌شود که بخش منطقی شخصیت را تشکیل می‌دهد. اصل حاکم براین بخش اصل واقعیت reality Principle است. در واقع «خود» تلاش می‌کند با استمداد گرفتن از عقل و با توجه به شرایط زمان و مکان به ارضای تکانه‌های نهاد بپردازد. نکته مهم در اینجاست که خود تلاش نمی‌کند که مانع ارضای تکانه‌های نهاد شود بلکه تحقق آنها را به تاخیر می‌اندازد تا شرایط تحقق آنها فراهم شود.‌ در واقع «خود» نقش کنترلی را برتکانه‌های نهاد اعمال می‌کند.
در کنار دو سطح هشیار و ناهشیار فروید از سطحی به نام نیمه‌هشیار سخن به میان می‌آورد که حلقه اتصال دو سطح دیگر است. در واقع سطح نیمه هشیار همچون پلی عمل می‌کند که میان قلمرو ناهشیار و قلمرو هشیار پیوند برقرار می‌کند. خاطرات و افکاری که ما در لحظه حال از آنها آگاه نیستیم یا با وجود اراده کردن برای برزبان آوردن آنها نمی‌توانیم در مورد آنها سخن بگوییم ولی با گذشت اندک زمانی ناگهان آن مطالب در ذهنمان نقش می‌بندند همگی در قلمرو نیمه‌هوشیار قرار می‌گیرند. فروید برای فهم سطوح بالا از مثال کوه یخ شناور در دریا استفاده می‌کند. مسلماً هنگامی که کوه یخی در دریا شناور است تنها بخش کوچکی از این کوه یخی قابل مشاهده است و بخش وسیع آن در زیر آب قرار دارد. فروید سطح هشیار را همان بخش قابل مشاهده و هویدا می‌داند و بخش پنهان و نادیدنی کوه یخی را سطح ناهشیارشخصیت تلقی می‌کند.
این سطح که به اعتقاد فروید مهم‌ترین و بزرگ‌ترین بخش شخصیت است به عنوان مخزن غرائز و امیالی در نظر گرفته می‌شود که محرک اصلی اعمال و رفتار انسان است. این سطح که برخی از آن به عنوان ضمیر ناخودآگاه نیز تعبیر می‌کنند بخشی است که روانکاوی برآن متمرکز شده است. بدون شک بررسی چنین سطحی از شخصیت با ابزار تجربی و آزمایشگاهی امکانپذیر نیست. به همین دلیل فروید به دو شیوه تداعی آزاد و تفسیر رو یا روی می‌آورد.
فروید در توصیف سطح هشیار شخصیت بیش از همه برجنبه محدود بودن آن اشاره می‌کند. در واقع تمام احساسات و تجربیاتی که ما در لحظه خاص از آن آگاه هستیم در قلمرو هشیاری قرار می‌گیرد.